خاقانی (غزلیات)/تو را افتد که با ما سر برآری
تو را افتد که با ما سر برآری | کنی افتادگان را خواستاری | |||||
مکن فرمان دشمن سر درآور | بدین گفتن چه حاجت؟ خود درآری | |||||
بهای بوسه جان خواهی و سهل است | بها اینک، بیاور هر چه داری | |||||
به یک دل وقت را خرسند میباش | اگرچه لاغر افتاد این شکاری | |||||
برای تو جهانی را بسوزم | اگر خو واکنی از خامکاری | |||||
نهان از خوی خود درساز با من | که گر خویت خبر دارد نیاری | |||||
مکن حقهای خاقانی فراموش | اگر روزی حق یاران گزاری |