خاقانی (غزلیات)/عشقت چو درآمد ز دلم صبر بدر شد
عشقت چو درآمد ز دلم صبر بدر شد | احوال دلم باز دگر باره دگر شد | |||||
عهدی بد و دوری که مرا صبر و دلی بود | آن عهد به پای آمد و آن دور به سر شد | |||||
تا صاعقهی عشق تو در جان من افتاد | از واقعهی من همه آفاق خبر شد | |||||
تا باد، دو زلفین تو را زیر و زبر کرد | از آتش غیرت دل من زیر و زبر شد | |||||
در حسرت روزی که شود وصل تو روزی | روزم همه تاریک بر امید مگر شد | |||||
بد بود مرا حال بر آن شکر نکردم | تا لاجرم آن حال که بد بود بتر شد | |||||
هان ای دل خاقانی خرسند همی باش | بر هرچه خداوند قلم راند و قدر شد |