| | | | | | |
|
روز عمرم در شب افتاده است باز |
|
وز شبم روز عنا زاده است باز |
|
|
گویی اندر دامن آمد پای دل |
|
کز پی آن در سر افتاده است باز |
|
|
چون نشینم کژ که خورشید امید |
|
راست بالای سر استاده است باز |
|
|
قسم هرکس جرعه بود از جام غم |
|
قسم من تا خط بغداد است باز |
|
|
همچو آب از آتش و آتش ز باد |
|
دل به جوش و تن به فریاد است باز |
|
|
شایدم کالماس بارد چشم از آنک |
|
بند بر من کوه پولاد است باز |
|
|
شد زبانم موی و شد مویم زبان |
|
از تظلم کاین چه بیداد است باز |
|
|
سینهی من کسمان در خون اوست |
|
از خرابی محنت آباد است باز |
|
|
از مژه در آتشین آبم که دل |
|
تف این غمها برون داده است باز |
|
|
رخت جان بربند خاقانی ازآنک |
|
دل در غمخانه بگشاده است باز |
|