خاقانی (غزلیات)/نی دست من به شاخ وصال تو بر رسید
نی دست من به شاخ وصال تو بر رسید | نی و هم من به وصف جمال تو در رسید | |||||
این چشم شور بخت تو را دید یک نظر | چندین هزار فتنه ازان یک نظر رسید | |||||
عمری است کز تو دورم و زان دل شکستهام | نی از توام سلام و نه از دل خبر رسید | |||||
از دست آنکه دست به وصلت نمیرسد | جانم ز لب گذشت و به بالای سر رسید | |||||
هر تیر کز گشاد ملامت برون پرید | بیآگهی سینه مرا بر جگر رسید | |||||
با این همه به یک نظر از دور قانعم | چو روزی از قضا و قدر این قدر رسید | |||||
دوری گزیدن از در تو دل نمیدهد | خاقانی این خبر ز دل خویش بر رسید |