| | | | | | |
|
عتاب رنگ به من نامهای فرستادی |
|
مرا به پردهی تشریف راه نو دادی |
|
|
صحیفههای معانی نوشتی و سر آن |
|
به دست مهر ببستی و مهر بنهادی |
|
|
چو نقش عارض و زلف تو نوک خامهی تو |
|
نمود بر ورق روز از شب استادی |
|
|
مرا نمودی کای پای بست محنت ما |
|
به غم مباش که ما را هنوز بر یادی |
|
|
مترس اگرچه به صد درد و بند بسته شدی |
|
کنون که بندهی مایی ز هر غم آزادی |
|
|
از آن زمان که بدیدم نگار خامهی تو |
|
نگار نامهی من گشت نامت از شادی |
|
|
ز لطفها که نمودی گمان برم که همی |
|
در بهشت بر اهل نیاز بگشادی |
|
|
ز فصلها که نوشتی یقین شدم که همی |
|
دم مسیح بر مردگان فرستادی |
|
|
دلیل که از غم غربت چو دیر بود خراب |
|
به روزگار تو چون کعبه شد به آبادی |
|
|
ز رغم آنکه مرا در غم تو طعنه زنند |
|
غم تو شادی من شد که شادمان بادی |
|