خاقانی (غزلیات)/از این ده رنگتر یاری نپندارم که دارد کس
از این ده رنگتر یاری نپندارم که دارد کس | ازین بینورتر کاری نپندارم که دارد کس | |||||
نماند از رشتهی جانم بجز یک تار خونآلود | ازین باریکتر تاری نپندارم که دارد کس | |||||
مرا زلف گره گیرش گره بر دل زند عمدا | ازین بتر گرهکاری نپندارم که دارد کس | |||||
دهم در من یزید دل دو گیتی را به یک مویش | ازین سان روز بازاری نپندارم که دارد کس | |||||
نسیم صبح جانم را ودیعت آورد بویش | ازین به تحفه در باری نپندارم که دارد کس | |||||
اگرچه زیر هر سنگی چو خاقانی صدا بینی | ازین برتر سخن باری نپندارم که دارد کس |