خاقانی (غزلیات)/دل رفت و میندانم حالش که خود کجا شد
دل رفت و میندانم حالش که خود کجا شد | آزار او نکردم گوئی دگر چرا شد | |||||
هرجا که ظن ببردم رفتم طلب بکردم | پایم به سنگ آمد، پشتم ز غم دو تا شد | |||||
چندان که بیش جستم کم یافتم نشانش | گوئی چه حالش افتاد یارب دگر کجا شد | |||||
بردم بدو گمانی کز عشق گشت رسته | مانا که گشت عاشق ظنم مگر خطا شد | |||||
یا آب بود و ناگه اندر زمین فرو شد | یا مرغ بود و از دام پرید در هوا شد | |||||
گفتم دلی که دیده است پیرو غریب و خسته | کامروز چند روز است کز پیش ما جدا شد | |||||
ناگاه کودکی گفت دیدم دلی شکسته | در دام زلف یاری افتاد و مبتلا شد |