خاقانی (غزلیات)/گر قصد جان نداری، خونم چرا خوری
گر قصد جان نداری، خونم چرا خوری | انصاف ده که کار ز انصاف میبری | |||||
خود نیست نیم ذره محابای کس تو را | فریاد تا چه شوخی، وه تا چه کافری | |||||
هر صبح و شام عادت گردون گرفتهای | هم پردهای که دوزی هم خود همی دری | |||||
از دیده جام جام ببارم شراب لعل | چون بینمت که یاد یکی دون همی خوری | |||||
خوی زمانه داری از آن هر زمان چنو | صد را فروبری و یکی را برآوری | |||||
از تو کجا گریزم کز بهر بند من | هر دم هزار دام به هر سو بگستری | |||||
خاقانی از هم به تو نالد ز بهر آنک | از تو گریز نیست که خصمی و داوری |