خاقانی (غزلیات)/اول از خود بری توانم شد
اول از خود بری توانم شد | پس تو را مشتری توانم شد | |||||
بر سر تیغ عشق سر بنهم | گر پیت سرسری توانم شد | |||||
عشق تو چون خلاف مذهبهاست | خصم مذهبگری توانم شد | |||||
تا به اسلام عشق تو برسم | بندهی کافری توانم شد | |||||
جان من تا ز توست آنجایی | من کجا ایدری توانم شد | |||||
یار چون لشکری شود من نیز | بر پیش لشکری توانم شد | |||||
گفت خاقانی از خدا برهم | گر ز عشق بری توانم شد |