| | | | | | |
|
هر تار ز مژگانش تیری دگر اندازد |
|
در جان شکند پیکان چون در جگر اندازد |
|
|
کافر که رخش بیند با معجزهی لعلش |
|
تسبیح در آویزد، زنار دراندازد |
|
|
دلها به خروش آید چون زلف برافشاند |
|
جانها به سجود آید چون پرده براندازد |
|
|
در عرضگه عشقش فتنه سپه انگیزد |
|
در رزمگه زلفش گردون سپر اندازد |
|
|
شکرانهی آن روزی کاید به شکار دل |
|
من زر و سراندازم گر کس شکر اندازد |
|
|
از روی کله داری بر فرق سراندازان |
|
از سنگدلی هر دم سنگی دگر اندازد |
|
|
هان ای دل خاقانی جانبازتری هر دم |
|
در عشق چنین باید آن کس که سراندازد |
|
|
این تحفهی طبعی را بطراز و به دریا ده |
|
باشد که به خوارزمش دریا به در اندازد |
|
|
تا تازه کند نامش در بارگه شاهی |
|
کافلاک به نام او طرز دگر اندازد |
|