خاقانی (غزلیات)/با هیچ دوست دست به پیمان نمیدهی
با هیچ دوست دست به پیمان نمیدهی | کار شکستگان را سامان نمیدهی | |||||
آنجا که زخم کردی مرهم نمیکنی | آنجا که درد دادی درمان نمیدهی | |||||
همچون فلک که بر سر خوان قبول ورد | آن را همی که تره دهی نان نمیدهی | |||||
آسان همی بری ز حریفان خویش دل | چون قرعه بر تو افتد آسان نمیدهی | |||||
ارزان ستانی آنچه دهم در بهای بوس | پس بوسه از چه معنی ارزان نمیدهی | |||||
مژگانت را به کشتن من رخصه دادهای | لب را به زنده کردن فرمان نمیدهی | |||||
خاقانی گدای به وصل تو کی رسد | کز کبریا سلام به سلطان نمیدهی |