خاقانی (غزلیات)/کو صبح که بار شب کشیدم
کو صبح که بار شب کشیدم | در راه بلا تعب کشیدم | |||||
صبرم نکشید تا سحر زآنک | از موکب غم شغب کشیدم | |||||
جان هم نکشد به حیله تا روز | من تا به سحر عجب کشیدم | |||||
زنده به امید صبح ماندم | تا صبح بدین سبب کشیدم | |||||
دارم ز خمار چشم میگون | بیآنکه می طرب کشیدم | |||||
صبحا به گلاب ژاله بنشان | این درد سری که شب کشیدم | |||||
بر چرخ کمان کشیدم از دل | کز آتش دل لهب کشیدم | |||||
تیرم همه بر نشانه شد راست | هر چند کمان به چپ کشیدم | |||||
پر آبله شد لبم ز بس تف | کز سینه به سوی لب کشیدم | |||||
گویند لب تو را چه افتاد | این عذر نهم که تب کشیدم | |||||
کردم طلب و نیافتم اهل | اکنون قدم از طلب کشیدم | |||||
خاقانیوار خط واخواست | بر عالم بوالعجب کشیدم |