خاقانی (غزلیات)/بتی کز طرف شب مه را وطن ساخت
بتی کز طرف شب مه را وطن ساخت | ز سنبل سایبان بر یاسمن ساخت | |||||
نه بس بود آنکه جزعش دل شکن بود | بشد یاقوت را پیمان شکن ساخت | |||||
دروغ است آن کجا گویند کز سنگ | فروغ خور عقیق اندر یمن ساخت | |||||
دل یار است سنگین پس چه معنی | که عشق او عقیق از چشم من ساخت | |||||
من از دل آن زمانی دست شستم | که شد در زلف آن دلبر وطن ساخت | |||||
کنون اندوه دل هم دل خورد ز آنک | هلاک خویشتن از خویشتن ساخت | |||||
به کرم پیله میماند دل من | که خود را هم به دست خود کفن ساخت | |||||
ز خاقانی چه خواهد دیگر این دل | نه بس کورا به محنت ممتحن ساخت |