| | | | | | |
|
سر نیست کز تو بر سر خنجر نمیشود |
|
تا سر نمیشود غمت از سر نمیشود |
|
|
از شست عشق نو نپرد هیچ ناوکی |
|
کان با قضای چرخ برابر نمیشود |
|
|
هر دم به تیر غمزه بریزی هزار خون |
|
وین طرفهتر، که تیر تو خود تر نمیشود |
|
|
سلطان نیکوانی و بیداد میکنی |
|
میکن که دست شحنه به تو در نمیشود |
|
|
انصاف من ز تو که ستاند که در جهان |
|
داور نماند کز تو به داور نمیشود |
|
|
روزم فرو شد از غم و در کوی عشق تو |
|
این دود جز ز روزن من بر نمیشود |
|
|
روزی هزار بار بخوانم کتاب صبر |
|
گوشم به توست لاجرم از بر نمیشود |
|
|
از آرزوی وصل تو جان و دلم نماند |
|
کامد شد فراق تو کمتر نمیشود |
|
|
کردم هزار یارب و در تو اثر نکرد |
|
یارب مگر سعادت یاور نمیشود |
|
|
خاقانیا ز یارب بیفایده چه سود |
|
کاین یارب از بروت تو برتر نمیشود |
|