خاقانی (غزلیات)/خوی او از خامکاری کم نکرد
خوی او از خامکاری کم نکرد | سینهی من سوخت چشمش نم نکرد | |||||
دشمنان با دشمنان از شرم خلق | آشتی رنگی کنند آنهم نکرد | |||||
از مکن گفتن زبانم موی شد | او هنوز از جور موئی کم نکرد | |||||
روزی از روی خودم چون روی خود | جان غم پرورد را خرم نکرد | |||||
سینهام زان پس که چون گوهر بسفت | چون صدف بشکافت پس مرهم نکرد | |||||
عشق او تا بر سر من آب خورد | آب خورد جانم الا غم نکرد | |||||
در جفا هم جنس عالم بود لیک | آنچه او کرد از جفا، عالم نکرد | |||||
خار غم در راه خاقانی نهاد | وز پی برداشتن قد خم نکرد |