خاقانی (غزلیات)/کردی نخست با ما عهدی چنان که دانی
کردی نخست با ما عهدی چنان که دانی | ماند بدان که بر سر آن عهد خود نمانی | |||||
راندی به گوش اول صد فصل دلفریبم | و امروز در دو چشمم جز جوی خون نرانی | |||||
آن لابههای گرمت ز اول بسوخت جانم | زیرا که همچو آتش، یکسر همه زبانی | |||||
از تو وفا نخیزد، دانی که نیک دانم | وز من جفا نیاید، دانم که نیک دانی | |||||
از خون من فرستی هردم نوالهی هجر | یک ره به خوان وصلم ناکرده میهمانی | |||||
هستم بر آنکه خود را بیتو ز خود برآرم | هرچند میسگالم تو نیز هم برآنی | |||||
خاقانی این جفاها از تو عجب ندارد | کاخر نه در جهانی، پروردهی جهانی |