خاقانی (غزلیات)/کار گیتی را نوایی مانده نیست
کار گیتی را نوائی مانده نیست | روز راحت را بقایی مانده نیست | |||||
زان بهار عافیت کایام داشت | یادگار اکنون گیایی مانده نیست | |||||
وحشتی دارم تمام از هرکه هست | روشنم شد کشنایی مانده نیست | |||||
دل ازین و آن گریزان میشود | زانکه داند با وفایی مانده نیست | |||||
زنگ انده گوهر عمرم بخورد | چون کنم کانده زدایی مانده نیست | |||||
کوه آهن شد غمم وز بخت من | در جهان آهن ربایی مانده نیست | |||||
با عنا میساز خاقانی از آنک | خوش دلی امروز جایی مانده نیست |