خاقانی (غزلیات)/این خود چه صورت است که من پایبست اویم
این خود چه صورت است که من پایبست اویم | وین خود چه آفت است که من زیر دست اویم | |||||
او زلف را بر غمم، دایم شکسته دارد | من دل شکسته زانم کاندر شکست اویم | |||||
هر شب به سیر کویش از کوچهی خرابات | نعره زنان برآیم یعنی که مست اویم | |||||
یک شب وصال داد مرا قاصد خیال | با آن بلند سرو که چون سایه پست اویم | |||||
مانا که صبح صادق غماز بود اگر نه | این فتنه از که خاست که من هم نشست اویم | |||||
آوازه شد به شهری و آگاه گشت شاهی | کو عشقدان من شد من بتپرست اویم | |||||
خاقانیم که مرگم از زندگی است خوشتر | تا چون که نیست گردم داند که هست اویم |