خاقانی (غزلیات)/دل دادم و کار برنیامد
دل دادم و کار برنیامد | کام از لب یار برنیامد | |||||
با او سخن از کنار گفتم | در خط شد و کار برنیامد | |||||
دل گفت حدیث بوسه میکن | اکنون که کنار برنیامد | |||||
در معنی بوسهی تهی هم | گفتم دو سه بار برنیامد | |||||
بس کردم ازین سخن که چندان | نقدی به عیار برنیامد | |||||
از هرکه به کوی او فروشد | جز من به شمار برنیامد | |||||
در راه غمش دواسبه راندم | یک ذره غبار برنیامد | |||||
مقصود نیافت هر که در عشق | خاقانی وار بر نیامد |