| | | | | | |
|
دولت عشق تو آمد عالم جان تازه کرد |
|
عقل، کافر بود آن رخ دید و ایمان تازه کرد |
|
|
داغ دلها را به سحر آن جزع جادو تاب داد |
|
باغ جانها را به شرط آن لعل رخشان تازه کرد |
|
|
تا ز عهد حسن تو آوازه شد در شرق و غرب |
|
آسمان با عشقبازی عهد و پیمان تازه کرد |
|
|
عشق نو گر دیر آمد در دل سوداییان |
|
هر که را درد کهنتر یافت درمان تازه کرد |
|
|
نور تو صحرا گرفت و اشک من دریا نمود |
|
موسی آتش باز دید و نوح طوفان تازه کرد |
|
|
بر دل ما عید کرد اندوه تو وز صبر ما |
|
هرچه فربه دید ناگه کشت و قربان تازه کرد |
|
|
هر کجا لعل تو نوش افشاند چشم ما به شکر |
|
در شکر ریز جمالت گوهر افشان تازه کرد |
|
|
از لبت هر سال ما را شکری مرسوم بود |
|
سال نو گشت آخر آن مرسوم نتوان تازه کرد |
|
|
شاد باش از حسن خود کز وصف تو سحر حلال |
|
طبع خاقانی به نظم آورد و دیوان تازه کرد |
|
|
تازگی امروز از اشعار او بیند عراق |
|
کو شعار مدحت شاه خراسان تازه کرد |
|