خاقانی (غزلیات)/بستهی زلف اوست دل، ای دل از آن کیست او
بستهی زلف اوست دل، ای دل از آن کیست او | خستهی چشم اوست جان، مرهم جان کیست او | |||||
شهری دل در آستین، بر درش آستان نشین | اینت مسیح راستین درد نشان کیست او | |||||
شیفتگان یکان یکان مست لبش زمان زمان | او رود از نهان نهان گنج روان کیست او | |||||
کشت مرا دلش به کین هست لبش گوا بر این | خامشی گواه بین غنچه دهان کیست او | |||||
خلق چنان برند ظن کوست به جمله زان من | من شده مست این سخن تا خود از آن کیست او | |||||
سینهی خاقنی و غم، تا نزند ز وصل دم | دعوی عشق و وصل هم، تا ز سگان کیست او |