| | | | | | |
|
دردی است درد عشق که درمان پذیر نیست |
|
از جان گزیر هست و ز جانان گزیر نیست |
|
|
شب نیست تا ز جنبش زنجیر مهر او |
|
حلقهی دلم به حلقهی زلفش اسیر نیست |
|
|
گفتا به روزگار بیابی وصال ما |
|
منت پذیرم ارچه مرا دلپذیر نیست |
|
|
دل بر امید وعدهی او چون توان نهاد |
|
چون عمر پایدار و فلک دستگیر نیست |
|
|
بار عتاب او نتوانم کشید از آنک |
|
دل را سزای هودج او بارگیر نیست |
|
|
بیکار ماند شست غم او که بر دلم |
|
از بس که زخم هست دگر جای تیر نیست |
|
|
خود پردهام دراندم و خود گویدم که هان |
|
خاقانیا خموش که جای نفیر نیست |
|
|
اندر جهان چنان که جهان است در جهان |
|
او را به هر صف که بجوئی نظیر نیست |
|
|
او را نظیر هست به خوبی در این جهان |
|
خاقان اکبر است که او را نظیر نیست |
|