خاقانی (غزلیات)/رفتم به راه صفت دیدم به کوی صفا

خاقانی (غزلیات) از خاقانی
(رفتم به راه صفت دیدم به کوی صفا)
  رفتم به راه صفت دیدم به کوی صفا چشم و چراغ مرا جایی ئشگرف و چه جا  
  جایی که هست فزون از کل کون و مکان جایی که هست برون از وهم ما و شما  
  صحن سراچه‌ی او صحرای عشق شده جان‌های خلق در او رسته به جای گیا  
  از اشک دلشدگان گوهر نثار زمین وز آه سوختگان عنبر بخار هوا  
  دارندگان جمال از حسن او به حسد بینندگان خیال از نور او به نوا  
  رفتم که حلقه زنم پنهان ز چشم رقیب آمد رقیب و سبک در ره گرفت مرا  
  گفتا به حضرت ما گر حاجت است بگو گفتم که هست بلی اما الیک فلا  
  هم خود ز روی کرم برداشت پرده و گفت ای پاسبان تو برو، خاقانیا تو درا