خاقانی (غزلیات)/چرا ننهم؟ نهم دل بر خیالت
چرا ننهم؟ نهم دل بر خیالت | چرا ندهم؟ دهم جان در وصالت | |||||
بپویم بو که در گنجم به کویت | بجویم بو که دریابم جمالت | |||||
کمالت عاجزم کرد و عجب نیست | که تو هم عاجزی اندر کمالت | |||||
شبم روشن شده است و من ز خوبی | ندانم بدر خوانم یا هلالت | |||||
مرا پرسی که دل داری؟ چه گویم | که بس مشکل فتاده است این سالت | |||||
خیالت دوش حالم دید گفتا | که دور از حال من زار است حالت | |||||
ز خاقانی خیالی ماند و آن نیز | مماناد ار بماند بیخیالت |