خاقانی (غزلیات)/این عشق آتشینم دود از جهان برآرد
این عشق آتشینم دود از جهان برآرد | وین زلف عنبرینت آتش ز جان برآرد | |||||
هر بامداد خورشید از رشک خاک پایت | واخجلتا سرایان سر ز آسمان برآرد | |||||
یارب چه عشق داری کازرم کس ندارد | آن را که آشنا شد از خانمان برآرد | |||||
قصد لب تو کردم زلف تو گفت هی هی | از هجر غافلی که دمار از جهان برآرد | |||||
در زلف تو فروشد کار دل جهانی | لب را اشارتی کن تا کارشان برآرد | |||||
ای هجر مردمی کن، پای از میان برون نه | تا وصل بیتکلف دست از میان برآرد | |||||
خاقانی این بگفت و بست از سخن زبان را | تا ناگهی نیاید کز تو فغان برآرد |