خاقانی (غزلیات)/تا من پی آن زلف سرافکنده همی دارم
تا من پی آن زلف سرافکنده همی دارم | چون شمع گهی گریه و گه خنده همی دارم | |||||
گه لوح وصالش را سربسته همی خوانم | گه پاس خیالش را شب زنده همی دارم | |||||
سلطان جمال است او من بر در ایوانش | تن خاک همی سازم جان بنده همی دارم | |||||
تا کرد مرا بسته بادام دو چشم او | چون پسته دل از حسرت آکنده همی دارم | |||||
جان تحفهی او کردم هم نیست سزای او | زین روی سر از خجلت افکنده همی دارم | |||||
بر حال گذشتهی ما هرگز نکنی حسرت | امید به الطافش آینده همی دارم | |||||
از مصحف عشق او فال دل خاقانی | گر خود به هلاک آید فرخنده همی دارم |