خاقانی (غزلیات)/مهر تو بر دیگران نتوان نهاد
مهر تو بر دیگران نتوان نهاد | گوهر اندر خاکدان نتوان نهاد | |||||
مایهی من کیمیای عشق توست | مایه در وجه زیان نتوان نهاد | |||||
دست دست توست و جان ماوای تو | پای صورت در میان نتوان نهاد | |||||
بارها گفتی که بوسی بخشمت | تا نبخشی، دل بر آن نتوان نهاد | |||||
بر جهان گفتی که دل باید نهاد | بر تو بتوان، بر جهان نتوان نهاد | |||||
گر زمانه داد ندهد یا فلک | بر تو جرم این و آن نتوان نهاد | |||||
با زمانه پنجه درنتوان فکند | بر فلک هم نردبان نتوان نهاد | |||||
تا به کوی توست خاقانی مقیم | رخت او بر آستان نتوان نهاد |