خاقانی (غزلیات)/عقل ز دست غمت دست به سر می‌رود

خاقانی (غزلیات) از خاقانی
(عقل ز دست غمت دست به سر می‌رود)
  عقل ز دست غمت دست به سر می‌رود بر سر کوی تو باد هم به خطر می‌رود  
  در غم تو هر کجا فتنه درآمد ز در عافیت از راه بم زود بدر می‌رود  
  از تو به جان و دلی مشتریم وصل را راضیم ار زین قدر بیع به سر می‌رود  
  گرچه من اینجا حدیث از سر جان می‌کنم نزد تو آنجا سخن از سر و زر می‌رود  
  جان من از خشک و تر رفته چو سیم است لیک شعر به وصف توام چون زر تر می‌رود  
  نیستی آگه ز حال کز صف عشاق تو حال چو خاقانیی زیر و زبر می‌رود