خاقانی (غزلیات)/تا دل غم او دارد نتوان غم جان خوردن
تا دل غم او دارد نتوان غم جان خوردن | با انده او زشت است اندوه جهان خوردن | |||||
گر پای سگ کویش بر دیدهی ما آید | زین مرتبه بر دیده تشویر توان خوردن | |||||
در عشوهی وصل او عمری به کران آرم | گرچه ز خرد نبود زهری به گمان خوردن | |||||
آنجا که سنان باشد با کافر مژگانش | خوشتر ز شکر دانم بر سینه سنان خوردن | |||||
در راه وفای او شد شیفته خاقانی | هر روز قفای نو از دست زمان خوردن |