| | | | | | |
|
آوازهی جمالت چون از جهان برآمد |
|
آواز بینیازی از آسمان برآمد |
|
|
تا پرده گشت مویت در پرده رفت رویت |
|
روز جهان فرو شد راز نهان برآمد |
|
|
هر کو چو شمع پرورد از آتش تو جان را |
|
جانش هلاک تن شد خنده زنان برآمد |
|
|
با این جفا که اکنون با عاشقان نمودی |
|
روزی نگفت یک کس کز یک فغان برآمد |
|
|
هر مرغ را که روزی زلف تو دامگه شد |
|
آمد قضا که روزیش از آشیان برآمد |
|
|
جان گران بها به تو بخشم به عرض بوسی |
|
بستان مده جگر که نه بر تو گران برآمد |
|
|
عشق تو گوهری که گنج روان بیرزد |
|
وهمم در این فرو شد کو از چه کان برآمد |
|
|
خاقانی آن توست بر او تیغ چون کشیدی |
|
خود بیمصاف جانا با او توان برآمد |
|