خاقانی (غزلیات)/زآتش اندیشه جانم سوخته است
زآتش اندیشه جانم سوخته است | وز تف یارب دهانم سوخته است | |||||
از فلک در سینهی من آتشی است | کز سر دل تا میانم سوخته است | |||||
سوز غمها کار من کرده است خام | خامی گردون روانم سوخته است | |||||
شعلههای آه من در پیش خلق | پردهی راز نهانم سوخته است | |||||
دولتی جستم، وبالم آمده است | آتشی گفتم، زبانم سوخته است | |||||
دیدهای آتش که چون سوزد پرند | برق محنت همچنانم سوخته است | |||||
شعر من زان سوزناک آمد که غم | خاطر گوهر فشانم سوخته است | |||||
در سخن من نایب خاقانیم | آسمان زین رشک جانم سوخته است |