| | | | | | |
|
یکی بخرام در بستان که تا سرو روان بینی |
|
دلت بگرفت در خانه برون آتا جهان بینی |
|
|
چو رفتی سوی بستانها یکی بگذر به گورستان |
|
که گورستان همی گوید بیا تا دوستان بینی |
|
|
بسی بادام چشمانند به دام مرغ حیرانند |
|
بسا پسته دهانان را تو بربسته دهان بینی |
|
|
امیری را که بر قصرش هزاران پاسبان بودند |
|
تو اکنون بر سر گورش کلاغی پاسبان بینی |
|
|
سر تابوت شاهان را اگر در گور بگشایند |
|
فتاده در یکی کنجی دو پاره استخوان بینی |
|
|
احد گویان صمد جویان همه زیر زمین رفتند |
|
تو مهرویان مهوش را در این خاک گران بینی |
|
|
چه دل بندی در این دنیا ایا خاقانی خاکی |
|
که تا بر هم نهی دیده نه این بینی نه آن بینی |
|