| | | | | | |
|
تا جهان است از جهان اهل وفایی برنخاست |
|
نیک عهدی برنیامد، آشنایی برنخاست |
|
|
گوئی اندر کشور ما بر نمیخیزد وفا |
|
یا خود اندر هفت کشور هیچ جایی برنخاست |
|
|
خون به خون میشوی کز راحت نشانی مانده نیست |
|
خود به خود می ساز کز همدم وفایی برنخاست |
|
|
از مزاج اهل عالم مردمی کم جوی از آنک |
|
هرگز از کاشانهی کرکس همایی برنخاست |
|
|
باورم کن کز نخستین تخم آدم تاکنون |
|
از زمین مردمی مردم گیایی برنخاست |
|
|
وحشتی داری برو با وحش صحرا انس گیر |
|
کز میان انس و جان وحشت زدایی برنخاست |
|
|
کوس وحدت زن درین پیروزه گنبد کاندراو |
|
از نوای کوس وحدت به نوایی برنخاست |
|
|
درنورد از آه سرد این تخت نرد سبز را |
|
کاندر او تا اوست خصل بیدغایی برنخاست |
|
|
میل در چشم امل کش تا نبیند در جهان |
|
کز جهان تاریکتر زندان سرایی برنخاست |
|
|
از امل بیمار دل را هیچ نگشاید از آنک |
|
هرگز از گوگرد تنها کیمیایی برنخاست |
|
|
از کس و ناکس ببر خاقانی آسا کز جهان |
|
هیچ صاحب درد را صاحب دوایی برنخاست |
|