دیوان حافظ/بگرفت کار حسنت چون عشق من کمالی

۴۶۴  بگرفت کار حسنت چون عشق من کمالی خوش باش زانکه نبود این هر دو را زوالی  ۴۸۶
  در وهم می‌نگنجد کاندر تصوّر عقل آید بهیچ معنی زین خوبتر مثالی [۱]  
  شد حظّ عمر حاصل گر زانکه با تو ما را هرگز بعمر روزی روزی شود وصالی  
  آندم که با تو باشم یک سال هست روزی واندم که بی تو باشم یک لحظه هست سالی  
  چون من خیال رویت جانا بخواب بینم کز خواب می‌نبیند چشمم بجز خیالی  
  رحم آر بر دل من کز مهر روی خوبت شد شخص ناتوانم باریک چون هلالی  
  حافظ مکن شکایت گر وصل دوست خواهی  
  زین بیشتر بباید بر هجرت احتمالی  


  1. خ: خیالی، م ی و سودی: جمالی