دیوان حافظ/خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست
۳۲ | خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست | گشاد کار من اندر کرشمهای تو بست | ۶۶ | |||
مرا و سرو چمن را بخاک راه نشاند | زمانه تا قصب نرگس[۱] قبای تو بست | |||||
ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشود | نسیم گُل چو دل اندر پی هوای تو بست | |||||
مرا به بند تو دوران چرخ راضی کرد | ولی چه سود که سر رشته در رضای تو بست | |||||
چو نافه بر دل مسکین من گره مفکن | که عهد با سر زلف گره گشای تو بست | |||||
تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصال | خطا نگر که دل امّید در وفای تو بست | |||||
ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت | ||||||
بخنده گفت که حافظ برو که پای تو بست |
- ↑ چنین است در خ و ق، ولی غالب نسخ: زرکش