دیوان حافظ/دلم جز مهر مهرویان طریقی بر نمیگیرد

۱۴۹  دلم جز مهر مهرویان طریقی بر نمیگیرد ز هر در میدهم پندش ولیکن در نمیگیرد  ۱۸۰
  خدا را ای نصیحت‌گو حدیث ساغر و می گو که نقشی در خیال ما ازین خوشتر نمیگیرد  
  بیا ای ساقی گُلرخ بیاور بادهٔ رنگین که فکری در درون ما ازین بهتر نمیگیرد[۱]  
  صراحی میکشم پنهان و مردم دفتر انگارند عجب گر آتش این زرق در دفتر نمیگیرد  
  من این دلق مرقّع را بخواهم سوختن روزی که پیر می فروشانش بجامی بر نمیگیرد  
  از آنرو هست یاران را صفاها با می لعلش که غیر از راستی نقشی در آن جوهر نمیگیرد  
  سر و چشمی چنین دلکش تو گوئی چشم ازو بردوز برو کاین وعظ بی‌معنی مرا در سر نمیگیرد  
  نصیحتگوی رندان را که با حکم قضا جنگست دلش بس تنگ می‌بینم مگر ساغر نمیگیرد  
  میان گریه میخندم که چون شمع اندرین مجلس زبان آتشینم هست لیکن در نمیگیرد  
  چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را که کس مرغان وحشی را ازین خوشتر نمیگیرد  
  سخن در احتیاج ما و استغنای معشوقست چه سود افسونگری ای دل که در دلبر نمیگیرد  
  من آن آیینه را روزی بدست آرم سکندروار اگر میگیرد این آتش زمانی ور نمیگیرد  
  خدا را رحمی ای منعم که درویش سر کویت دری دیگر نمیداند رهی دیگر نمیگیرد  
  بدین شعر تر شیرین ز شاهنشه عجب دارم  
  که سر تا پای حافظ را چرا در زر نمیگیرد  


  1. این بیت فقط در خ موجود و از عموم نسخ دیگر که نگارنده بدست دارد بکلّی مفقود است، فقط ق بجای مجموع دو بیت ۲ و ۳ بیت یگانهٔ ذیل را دارد: بیا ای ساقی گلرخ بیاور بادهٔ رنگینکه نقشی در خیال ما ازین خوشتر نمیگیرد.