دیوان حافظ/دوش بیماری چشم تو ببرد از دستم

۳۱۴  دوش بیماری چشم تو ببرد از دستم لیکن از لطف لبت صورت جان می‌بستم  ۳۵۹   عشق من با خط مشکین تو امروزی نیست دیرگاهست کزین جام هلالی مستم     از ثبات خودم این نکته خوش آمد که بجور در سر کوی تو از پای طلب ننشستم     عافیت چشم مدار از من میخانه‌نشین که دم از خدمت رندان زده‌ام تا هستم     در ره عشق از آن سوی فنا صد خطر است تا نگوئی که چو عمرم بسر آمد رستم     بعد ازینم چه غم از تیر کج انداز حسوُد چون بمحبوب کمان ابروی خود پیوستم     بوسه بر دُرج عقیق تو حلالست مرا که بافسوس و جفا مُهرِ[۱] وفا نشکستم     صنمی لشکریم غارت دل کرد و برفت آه اگر عاطفت شاه نگیرد دستم     رتبت دانش حافظ بفلک بر شده بود     کرد غمخواری شمشاد بلندت پستم  


  1. چنین است در ق بدون واو عاطفه، و بدون شبهه همین صواب است لاغیر و مهر بضم میم مراد است بقرینهٔ «دُرج عقیق» در مصراع اوّل، غالب نسخ: مهر و وفا «با واو عاطفه»، ملاحظه شود این بیت دیگر خواجه: دُرج مُحبّت بر مُهر خود نیست یا رب مبادا کام رقیبان، و نیز این بیت او: خون شد دلم از حسرت آن لعل روان‌بخشای دُرج محبّت بهمان مهر و نشان باش،