دیوان حافظ/دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم
۳۴۹ | دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم | گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم | ۳۲۱ | |||
قامتش را سرو گفتم سر کشید از من بخشم | دوستان از راست میرنجد نگارم چون کنم | |||||
نکته ناسنجیده گفتم دلبرا معذور دار | عشوهٔ فرمای تا من طبع را موزون کنم | |||||
زردروئی میکشم زان طبع نازک بیگناه | ساقیا جامی بده تا چهره را گلگون کنم | |||||
ای نسیم منزل لیلی[۱] خدا را تا بکی | رَبع را برهم زنم اطلال را جیحون کنم[۲] | |||||
من که ره بردم بگنج حسن بیپایان دوست | صد گدای همچو خود را بعد ازین قارون کنم | |||||
ای مه صاحب قران از بنده حافظ یاد کن | ||||||
تا دعای دولت آن حسن روزافزون کنم |