دیوان حافظ/روضه خلد برین خلوت درویشان است
۴۹ | روضهی خلد برین خلوت درویشانست | مایهٔ محتشمی خدمت درویشانست | ۳۹ | |||
گنج عزلت که طلسمات عجایب دارد | فتح آن در نظر رحمت درویشانست | |||||
قصر فردوس که رضوانش بدربانی رفت | منظری از چمن نزهت درویشانست | |||||
آنچه زر میشود از پرتو آن قلب سیاه | کیمیائیست که در صحبت درویشانست | |||||
آنکه پیشش بنهد تاج تکبّر خورشید | کبریائیست که در حشمت درویشانست | |||||
دولتی را که نباشد غم از آسیب زوال | بی تکلّف بشنو دولت درویشانست | |||||
خسروان قبلهٔ حاجات جهانند ولی | سببش بندگی حضرت درویشانست | |||||
روی مقصود که شاهان بدعا میطلبند | مظهرش آینهٔ طلعت درویشانست | |||||
از کران تا بکران لشکر ظلمست ولی | از ازل تا بابد فرصت درویشانست | |||||
ای توانگر مفروش این همه نخوت که ترا | سر و زر در کنف همّت درویشانست | |||||
گنج قارون که فرو میشود از قهر هنوز | خوانده باشی که هم از غیرت درویشانست | |||||
حافظ ار آب حیات ازلی میخواهی | منبعش خاک در خلوت درویشانست | |||||
من غلام نظر آصف عهدم کو را | ||||||
صورت خواجگی و سیرت درویشانست |