دیوان حافظ/زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
۹۴ | زان یار دلنوازم شکریست با شکایت | گر نکتهدان عشقی بشنو تو این حکایت | ۵۶ | |||
بیمزد بود و منّت هر خدمتی که کردم | یا رب مباد کس را مخدوم بیعنایت | |||||
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس | گوئی ولیشناسان رفتند از این ولایت | |||||
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا | سرها بریده بینی بیجرم و بیجنایت | |||||
چشمت بغمزه ما را خون خورد و میپسندی | جانا روا نباشد خونریز را حمایت | |||||
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود | از گوشهٔ برون آی ای کوکب هدایت | |||||
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود | زنهار از این بیابان وین راه بینهایت | |||||
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم | یکساعتم بگنجان در سایهٔ عنایت | |||||
این راه را نهایت صورت کجا توان بست | کش صد هزار منزل بیشست در بدایت | |||||
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم | جور از حبیب خوشتر کز مدّعی رعایت | |||||
عشقت رسد بفریاد ار خود بسان حافظ | ||||||
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت |