دیوان حافظ/ساقی ار باده از این دست به جام اندازد
۱۵۰ | ساقی ار باده ازین دست بجام اندازد | عارفان را همه در شرب مدام اندازد | ۱۹۲ | |||
ور چنین زیر خم زلف نهد دانهٔ خال | ای بسا مرغ خرد را که بدام اندازد | |||||
ای خوشا دولت آن مست که در پای حریف | سر و دستار نداند که کدام اندازد | |||||
زاهد خام که انکار می و جام کند | پخته گردد چو نظر بر می خام اندازد | |||||
روز در کسب هنر کوش که می خوردن روز | دل چون آینه در زنگ ظلام اندازد | |||||
آنزمان وقت می صبح فروغست که شب | گرد خرگاه افق پردهٔ شام اندازد | |||||
باده با محتسب شهر ننوشی زنهار | بخورد بادهات و سنگ بجام اندازد | |||||
حافظا سر ز کله گوشهٔ خورشید برار | ||||||
بختت ار قرعه بدان ماه تمام اندازد |