دیوان حافظ/سحرگاهان که مخمور شبانه

۴۲۸  سحرگاهان که مخمور شبانه گرفتم باده با چنگ و چغانه  ۴۲۳
  نهادم عقل را ره توشه از می ز شهر هستیش کردم روانه  
  نگار می فروشم عشوهٔ داد که ایمن گشتم از مکر زمانه  
  ز ساقیّ کمان ابرو شنیدم که ای تیر ملامت را نشانه  
  نبندی زان میان طرفی کمروار اگر خود را ببینی در میانه[۱]  
  برو این دام بر مرغی دگر نه که عنقا را بلند است آشیانه  
  که بندد طرف وصل از حسن شاهی که با خود عشق بازد جاودانه [۲]  
  ندیم و مطرب و ساقی همه اوست خیال آب و گِل در ره بهانه  
  بده کشتیّ می تا خوش برانیم[۳] ازین دریای ناپیداکرانه  
  وجود ما معمّائیست حافظ  
  که تحقیقش فسونست و فسانه  


  1. ق ر: ببندی زان میان طرفی کمرواراگر خود را نبینی در میانه.
  2. این بیت را در اغلب نسخ قدیمه ندارد ولی در خ ق دارد.
  3. چنین است در خ باقی نسخ بعضی: برآیم. و بعضی: برآئیم.