دیوان حافظ/سینه مالامال دردست ای دریغا مرهمی
۴۷۰ | سینه مالامال دردست ای دریغا مرهمی | دل ز تنهائی بجان آمد خدا را همدمی | ۱۳۲ | |||
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو | ساقیا جامی بمن ده تا بیاسایم دمی | |||||
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت | صعب روزی بوالعجب[۱] کاری پریشان عالمی | |||||
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل | شاه ترکان فارغست از حال ما کو رستمی | |||||
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست | ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی | |||||
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست | رهروی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی | |||||
آدمی در عالم خاکی نمیآید بدست | عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی | |||||
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم | کز نسیمش بوی جوی مولیان[۲] آید همی | |||||
گریهٔ حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق | ||||||
کاندرین دریا نماید هفت دریا شبنمی |
- ↑ نخ: بلعجب،
- ↑ چنین است در شرح سودی و غالب نسخ چاپی، و همین صواب است و اشاره است بمطلع قصیدهٔ معروف رودکی: بوی جوی مولیان آید همیبوی یار مهربان آید همی، در سایر نسخ این کلمه بکلّی محرّف است و جوی مولیان ضیاعی بودهست در بیرون شهر بخارا بسیار با نزهت و ملوک سامانیّه در آنجا کاخها و بوستانها ساخته بودند (رجوع شود بچهار مقالهٔ نظامی عروضی سمرقندی چاپ لیدن ص ۳۳ و ۱۶۰)،