دیوان حافظ/شممت روح وداد و شمت برق وصال
۳۰۳ | شَمَمتُ روح ودادٍ و شِمتُ برق وصال | بیا که بوی تو را میرم ای نسیم شمال | ۳۰۸ | |||
اَحادِیاً بِجِمال الحبیبِ قِفْ و انزل | که نیست صبر جمیلم ز اشتیاقِ جَمال | |||||
حکایت شب هجران فرو گذاشته به | بشکر آنکه برافکند پرده روز وصال | |||||
بیا که پردهٔ گلریز هفت خانهٔ چشم | کشیدهایم بتحریر کارگاه خیال | |||||
چو یار بر سر صلح است و عذر میطلبد | توان گذشت ز جور رقیب در همه حال | |||||
بجز خیال دهان تو نیست در دل تنگ | که کس مباد چو من در پی خیال محال | |||||
قتیل عشق تو شد حافظ غریب ولی | بخاک ما گذری کن که خون مات حلال |