دیوان حافظ/فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
فاش میگویم و از گفتهٔ خود دلشادم | بندهٔ عشقم و از هر دو جهان آزادم | ۳۵۸ | ||||
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق | که در این دامگه حادثه چون افتادم | |||||
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود | آدم آورد در این دیر خراب آبادم | |||||
سایهٔ طوبی و دلجوئی حور و لب حوض | بهوای سر کوی تو برفت از یادم | |||||
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست | چکنم حرف دگر یاد نداد استادم | |||||
کوکب بخت مرا هیچ منجّم نشناخت | یارب از مادر گیتی بچه طالع زادم | |||||
تا شدم حلقه بگوش درِ میخانهٔ عشق | هردم آید غمی از نو بمبارکبادم | |||||
میخورد خون دلم مردمک دیده سزاست | که چرا دل بجگرگوشهٔ مردم دادم | |||||
پاک کن چهرهٔ حافظ بسر زلف ز اشک | ||||||
ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم |