دیوان حافظ/غم زمانه که هیچش کران نمی‌بینم

۳۵۸  غم زمانه که هیچش کران نمی‌بینم دواش جز می چون ارغوان نمی‌بینم  ۳۵۴
  بترک خدمت پیر مغان نخواهم گفت[۱] چرا که مصلحت خود در آن نمی‌بینم  
  ز آفتاب قدح ارتفاع عیش بگیر[۲] چرا که طالع وقت آنچنان نمی‌بینم  
  نشان اهل خدا عاشقیست با خود دار که در مشایخ شهر این نشان نمی‌بینم  
  بدین دو دیدهٔ حیران من هزار افسوس که با دو آینه رویش عیان نمی‌بینم  
  قد تو تا بشد از جویبار دیدهٔ من بجای سرو جز آب روان نمی‌بینم  
  درین خمار کسم جرعهٔ نمی‌بخشد ببین که اهل دلی در میان نمی‌بینم  
  نشان موی میانش که دل درو بستم ز من مپرس که خود در میان نمی‌بینم  
  من و سفینهٔ حافظ که جز درین دریا  
  بضاعت سخن دُرفشان نمی‌بینم  


  1. خ س م: نخواهم کرد.
  2. بعضی نسخ: مگیر.