دیوان حافظ/عمریست تا من در طلب هر روز گامی می‌زنم

۳۴۴  عمریست تا من در طلب هر روز گامی میزنم دست شفاعت هر زمان در نیکنامی میزنم  ۳۲۵
  بی ماه مهرافروز خود تا بگذرانم روز خود دامی براهی می‌نهم مُرغی بدامی میزنم  
  اورنگ کو گلچهر کو نقش وفا و مهر کو حالی من اندر عاشقی داو تمامی میزنم  
  تا بو که یابم آگهی از سایهٔ سرو سهی گلبانگ عشق از هر طرف بر خوشخرامی میزنم  
  هر چند کان آرام دل دانم نبخشد کام دل نقش خیالی میکشم فال دوامی میزنم  
  دانم سر آرد غصّه را رنگین برآرد قصّه را این آه خون افشان که من هر صبح و شامی میزنم  
  با آنکه از وی[۱] غایبم وز می چو حافظ تایبم  
  در مجلس روحانیان گه گاه جامی میزنم  


  1. بعضی نسخ: از خود.