دیوان حافظ/مرا مهر سیه‌چشمان ز سر بیرون نخواهد شد

۱۶۵  مرا مهر سیه‌چشمان ز سر بیرون نخواهد شد قضای آسمانست این و دیگرگون نخواهد شد  ۲۲۰
  رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد  
  مرا روز ازل کاری بجز رندی نفرمودند هر آن قسمت که آنجا رفت از آن افزون نخواهد شد  
  خدا را محتسب ما را بفریاد دف و نی بخش که ساز شرع ازین افسانه بی‌قانون نخواهد شد  
  مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم کنار و بوس و آغوشش چگویم چون نخواهد شد  
  شراب لعل و جای امن و یار مهربان ساقی دلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شد  
  مشوی ای دیده نقش غم ز لوح سینهٔ حافظ  
  که زخم تیغ دلدارست و رنگ خون نخواهد شد