دیوان حافظ/مرا برندی و عشق آن فضول عیب کند
۱۸۸ | مرا برندی و عشق آن فضول عیب کند | که اعتراض بر اسرار علم غیب کند | ۱۱۵ | |||
کمال سرّ محبت ببین نه نقص گناه | که هر که بیهنر افتد نظر بعیب کند | |||||
ز عطر حور بهشت آن نفس برآید بوی | که خاک میکدهٔ ما عبیر جیب کند | |||||
چنان زند رهِ اسلام غمزهٔ ساقی | که اجتناب ز صهبا مگر صهیب کند | |||||
کلید گنج سعادت قبول اهل دلست | مباد آنکه درین نکته شکّ و ریب کند | |||||
شبان وادی ایمن گهی رسد بمراد | که چند سال بجان خدمت شعیب کند | |||||
ز دیده خون بچکاند فسانهٔ حافظ | ||||||
چو یاد وقت زمان شباب و شیب کند |