دیوان حافظ/هر چند پیر و خسته‌دل و ناتوان شدم

۳۲۱  هر چند پیر و خسته‌دل و ناتوان شدم هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم  ۳۳۵
  شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا بر منتهای همّت خود کامران شدم  
  ای گلبن جوان بر دولت بخور که من در سایهٔ تو بلبل باغ جهان شدم  
  اوّل ز تحت و فوق وجودم خبر نبود در مکتب غم تو چنین نکته دان شدم  
  قسمت حوالتم بخرابات میکند هر چند کاینچنین شدم و آنچنان شدم  
  آن روز بر دلم در معنی گشوده شد کز ساکنان درگه پیر مغان شدم  
  در شاهراه دولت سرمد بتخت بخت با جام می بکام دل دوستان شدم  
  از آنزمان که فتنهٔ چشمت بمن رسید ایمن ز شرّ فتنهٔ آخرزمان شدم  
  من پیر سال و ماه نیم یار بیوفاست بر من چو عمر میگذرد پیر از آن شدم  
  دوشم نوید داد عنایت که حافظا  
  بازآ که من بعفو گناهت ضمان شدم